معنی معادل فارسی کد
حل جدول
رمزینه
معادل فارسی مایکروویو
تندپز
معادل فارسی هیدروتراپی
آبدرمانی
معادل فارسی ژیروسکوپ
دوران نما
معادل فارسی ژئولوژی
زمینشناسی
معادل فارسی اتیکت
بهانما
معادل فارسی پرسپکتیو
دورنما
معادل فارسی پارکومتر
توقف سنج
معادل فارسی بن
بهابرگ
فرهنگ عمید
رنج و سختی بردن در کار،
کوشش در طلب رزق،
* کد یمین: [مجاز] دسترنج،
لغت نامه دهخدا
کد. [ک َ] (اِ) به لغت ژند و پاژند کَس باشد و عربان شخص گویند. (برهان).
کد. [ک َدد] (ع اِ) شانه ٔ سر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مشط الرأس. (تاج العروس). || جواز که در وی چیزی کوبند مثل هاون و مانند آن. (منتهی الارب). آنچه در آن چیزی کوبند مانند هاون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کویین (در تداول مردم قزوین). || (اِمص) جد و جهد. کوشش. (ناظم الاطباء):
چون رسد آن نان گرمش بعد کد
گویدش بنشین که حلوا می رسد.
مولوی.
|| کاوش. جستجو. تفحص. (از ناظم الاطباء). || طلب رزق. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). گدایی. (یادداشت مؤلف):
پیر و طفلان شسته پیشش بهر کد
تا به سعد و نحس او لاغی کند.
مولوی.
کار یزدان را نمی بینند عام
می نیاسایند از کد صبح و شام.
مولوی.
جامه پشمین از برای کد کند
بومسیلم را لقب احمد کند.
مولوی.
- کد کردن، طلبیدن. کسب کردن. بدست آوردن:
شمع نی تا پیشوای خود کند
نیم شمعی نی که نوری کد کند.
مولوی.
کد. [ک َ] (اِ) کده. کت. قد. قند. کند. (یادداشت مؤلف). کذ. کث. خانه. بیت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کت و کلمات فوق شود. || (پیشوند) بر سر اسماء درآید و معنی خانه و محل و ده دهد، چون کدخدا (خداوند خانه، ده و غیره) و کدبانو (خانم خانه). || (پسوند) به آخر اسماء پیوندد و معنی محل وجای و مقام دهد چون بتکده. (از فرهنگ فارسی معین). مزید مؤخر در پاره یی از اسامی چون روذفغکد. فرنکد. فوزکد. براکد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کت شود.
کد. [ک َ] (اِ) خانه باشد و به عربی بیت خوانند. (برهان). خانه و آن را کت نیز گویند چه در پارسی تا با دال مبدل می شود. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری):
کدخدایی همه غم و هوس است
کد رها کن ترا خدای بس است.
سنائی.
|| ده. (غیاث اللغات). و رجوع به کدخدا و کدبانو و کدواده و کدیور و نظایر آن و کلمه ٔ کت شود. || تخت. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). رجوع به کت شود. || بمعنی نخست و اول هم آمده است. (برهان).نخست و اول. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً همان تخت است که به اشتباه نخست خوانده شده است.
کد. [ک َدد] (ع مص) رنجانیدن کسی را. (منتهی الارب). رنجانیدن. (تاج المصادر بیهقی). || خواستن از کسی کد کاری را. (منتهی الارب). خواهش کردن از کسی کوشش در کاری را. (ناظم الاطباء). || کشیدن چیزی را جامد باشد یا سائل. (منتهی الارب). کشیدن چیزی و کندن به دست خود خواه جامد باشد آن چیز یا روان. (از ناظم الاطباء). || اشارت کردن با انگشت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رنج و ستهیدن در خواهانی چیزی. الحاح کردن در طلب و خواهانی چیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شدت و سختی در کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اشتداد در عمل. (از اقرب الموارد). || در تعب ومشقت انداختن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در رنج و تعب و سختی در کار واقع شدن. (از ناظم الاطباء):
تا مدد گیرد ازوهر صورتی
از کمال و از جمال و قدرتی
باز بی صورت چو پنهان کرد رو
آمدند از بهر کد در رنگ و بو.
مولوی.
|| شانه کردن سر را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || کوفتن زمین را به پای خود پس کوبیده شدن. (از ناظم الاطباء).
معادل ابجد
520